سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

عکسهای ماه محرم و عاشورا - www.melidownload.com

ابی عبدالله (ع)، 27 رجب از مدینه بیرون آمده است...

در یکی از منازل (منزل اوّل یا دوّم) دو ماهپاره‌ی خواهرش زینب (س) به کاروان پیوستند.

عبدالله بن جعفر نامه‌ای برای امام فرستاد و با دو فرزندش عون و محمد خدمت امام فرستاد و ... (پس از مدّتی عبدالله بن جعفر خودش خدمت ابی عبدالله (ع) رسید و ... فرزندانش را سفارش نمو د که در خدمت امام باشند و در رکابش جانبازی کنند)

بچه‌ها خدمت مادر رسیدند و بر مادر سلام کردند و روی پا ایستادند و ...

(حضرت زینب، از اعزام فرزندانش توسط عبدالله، بسیار خوشحال شد و ...)

کربلا شرح بلای زینبِ

کربلا خاک عزای زینبِ

اگر زینب آشنای کربلاست

کربلا هم آشنای زینبِ

مهر و خاک کربلا شفا می‌ده

چون قاطی با گریه‌های زینبِ

کربلا با این همه اُبهّتش

سر نهاده زیر پای زینبِ

اگه خاکش بوی عاشقی می‌ده

جای دفن بچّه‌های زینبِ

اذن میدان

روز عاشورا شده و ... آمدند از مادر اجازه گرفتند.

مادر! اجازه بده ما جان خویش را فدای دایی‌مان کنیم.

گفت: بارک‌الله به شما، که چشم‌هایم را روشن کردید.

خودش (کفن به تن بچّه‌ها کرد) و لباس و شمشیر برایشان آماده کرد و ...

با وقار و صلابت زینبی آمدند خدمت ابی‌عبدالله (ع) و سلام کردند:‌

«السلام علیک یا ابا عبدالله»

ابی عبدالله (ع) تا این بچّه‌ها را دید، هر دور ا در آغوش گرفت و ...

فرمود مادرتان کجاست؟ بگویید مادرتان بیاید.

ابی عبدالله با خواهر ملاقات کرد دید زینب (س) دارد گریه می‌کند. سرِ خواهر را به سینه گذاشت و فرمود:

خواهر جان! داغ علی‌اکبر (ع) برایم بس است و ...

(حال از این‌جای ذکر مصیبت، به قرآن گوش کنید)

... همه برای سلیمان هدیه آوردند، امّا دیدند، مور، ران ملخی را به دهان گرفته و می‌آورد.

همه اعتراض کردند و ... امّا او بیش‌تر از وسعش، عشقبازی کرده... .

حال می‌گوید:

حسین جان!

شنیدستم سلیمانی ز یک مور

قبول تحفه کرد از مرتضی‌پور

من آن مور ضعیف و ناتوانم

ابی عبدالله (ع) آن‌قدر گریه کرد و ... .

خواهر گفت: داداش!

این دو تن قربانی یک موی تو

هستیم بادا فدای روی تو

گر چه نَبْوَد این دو غنچه لایقت

من تهیدستم گذر از عاشقت

به هر نحوی که بود اجازه داد که بچّه‌ها (خواهر زاده‌ها) به میدان بروند.

هر دو به سوی دشمن حمله برده، عجب رجزی خواندند و ...

یک عده گفتند: این دو تا، بچه کی هستند؟

یکی فریاد زد: این‌ها بچّه‌های زینب (س) هستند.

یکی گفت: این خواهر چقدر فدای برادرش هست و ... .

دیگر گفت: الآن داغشان را به دل مادرشان می‌گذارم... .


 






تاریخ : سه شنبه 90/9/8 | 12:2 عصر | نویسنده : | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پینگ پنگ